سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 251
بازدید دیروز: 264
بازدید کل: 1382140
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



سفرنامه

شنبه 86 بهمن 27

جاتون خالی .. .سفر دو روزه اما پر مسافت ما هم به لطف خداوند به خوبی گذشت..
با اینکه 22 بهمن تعطیل بود و فکر نمی کردم اینقدر خیابان ها شلوغ باشد اما ترافیک شامگاهی باعث شد دیر به فرودگاه برسیم... تاخیر پروازها همیشه ناراحت کننده است اما باید دانست در این میان یک عده ای هم خوشحال می شوند ... مثل ما که دیر رسیدیم اما به دلیل تاخیر هواپیما توانستیم کارت پرواز بگیریم و سوار شویم کلی خوشحال شدیم..
ساعت 19:35 تیکاف ... پرواز با هواپیمای توپولوف و با خلبان های روسی دیگر برای ما عادت شده است... البته وقتی سوار هواپیما می شوید دیگر نباید امیدی به جایی داشته باشید جز به حضرت حق... آن هم در این شرایط ناپایدار جوی زمستانی و هواپیماهای اجاره ای که بیشتر به فکر پول در آوردن هستند تا امنیت و آسایش مسافران ...
همیشه در هواپیما به یاد « کیم ایل سونگ » رهبر کره ی شمالی می افتم که در تمام عمرش، هرگز سوار هواپیما نشد و می گفت: آدم عاقل پایش را جایی نمی گذارد که زیر پایش چیزی نباشد.
یک ساعت و نیم تا بندر عباس و در ارتفاع 33 هزار پایی از سطح دریا که تقریباً می شود یازده کیلومتر ...

صبح زود، بعد از لقمه الصباح به طرف بندر لنگه راه افتادیم ... بعد از ظهر به طرف استان بوشهر و بندر طاهری .. مسیری در حدود پانصد کیلومتر که البته به دلیل انحراف ما !!! (سوء برداشت نشه ها ... منظور انحراف از جاده ی اصلی است نه چیز دیگه ) خیلی بیشتر شد.
چون با رئیسمان همراه بودیم و ایشان هم اهل لامرد است، میان راه ، به طرف استان فارس رفتیم تا سرکی به زادگاه و دیار ایشان بزنیم. لامرد و منطقه ی آن با اینکه از توابع استان فارس است، اما لب مرز استان بوشهر قرار گرفته و حدود 45 کیلومتر بیشتر با عسلویه فاصله ندارد. شام میهمان آقای رئیس بودیم .. البته میهمان ایشان که نه ، میهمان یکی از اهالی خونگرم بخش «اسیر».. ولی خب چون او ما را نمی شناخت و رئیسمان را دعوت کرده بود و ما هم در خدمت ( بخوانید طفیلی ) رئیس بودیم انگار میهمان وی بودیم..
با تمام خستگی باید لامرد، مهر، فال و اسیر را طی می کردیم تا به شام برسیم.
با اینکه بیشتر این مسیر را شبانه طی می کردیم، برایم دیدنی و جالب بود و به یاد بزرگان آن دیار که می شناختمشان و از زمان کودکی با خانواده ی ما رفت و آمد داشتند، به دوران کودکی برگشته بودم و برای رفتگان فاتحه می خواندم. بفهمی نفهمی یک مقدار هم حس وطن دوستی به سرمان زده بود و با اینکه از شهرستان ما ــ جهرم ــ تا این حوالی فاصله ی زیادی هست، اما همین که در استان فارس نفس می کشیدم همان حس خوشمزه ی نوستالوژیک همراهم بود.

در روستای «فال» برای قرائت فاتحه بر روح یک تازه گذشته، به منزلی رفتیم. صحنه ای دیدنی بود که جای همه تان خالی.. اگر مراسم فاتحه نبود و خجالت نمی کشیدم چندتا عکس می گرفتم و برایتان اینجا می گذاشتم. همین که وارد حیاط خانه شدیم، دیدیم شصت هفتاد تا خانم نشسته اند و نزدیک سی چهل تا قلیان محلی ( از همان قلیان های کوزه ای بوشهری) در میان آنان خودنمایی می کند. وارد اتاق مردان هم که شدیم باز به همین نسبت قلیان در جمع آقایان هم وجود داشت.

می گویند در یکی از آیادی های آن دیار به نام ... همه اهل قلیان هستند و حاضر نیستند ــ مثل ما که قلیان را تفریحی و یک قلیان را چند نفره می کشیم ــ قلیانشان را با دیگری تقسیم کنند. می گویند روزی یکی از اهالی آن آبادی که با عده ای به مشهد رفته و برگشته بود، داشت خاطرات سفرش را برای دوستش تعریف می کرد. مهمترین حادثه و سخت ترین خاطره ی او این بود که متاسفانه ما یازده نفر بودیم ولی تنها ده قلیان همراهمان بود. دوستش با تعجب سوال کرد: عجب !؟ خب با این مصیبت چه کار کردید؟
گفت: هیچی.. می خواستی چه کار کنیم؟ یک نفرمان را کشتیم..


در بخش «اسیر» شام را در یک میهمانی سی چهل نفره که به افتخار ما !!! ( یکی نیست بگه تا حالا که طفیلی بودی حالا به افتخار شما سور و سات شام برپا شد؟ خودم گفتم که کسی زحمت نکشه ) ترتیب داده شده بود شرکت کردیم. انصافاً حضور در جمع مردم خونگرم «اسیر» روحمان را تازه کرد و خستگی طول روز را از ما گرفت.. بعد از شام هم با عده ای از جوانان اینترنت باز اسیر گپی زدیم و ساعت حدود 12 به طرف بندر طاهری راه افتادیم.
شب خوابیدم و خاطره ای جز خواب های هچل هفت و مشوش برای تعریف ندارم. اما روز بعد تا ساعت چهار بعد از ظهر در بندر طاهری بودیم. بندر طاهری پیشترها به نام بندر سیراف معروف بوده است و می گویند در زمان خودش از نظر بزرگی و تعداد ساکنان، چیزی در حد شیراز بوده است اما به مرور، شهر زیر آب رفته و فاقد سکنه شده است و امروز هم آثاری از خانه های قدیمی که به حدود چهارصد سال پیش برمی گردد با حفاری های بعد از انقلاب کشف شده و انصافا دیدن دارد. یکی از آثار برجای مانده از سال 850 قبرستان زردشتی هاست که دیدنی و عبرت انگیز بود. البته عبرتی که معمولا برای ما انسان ها بیشتر از چند دقیقه تاثیر ندارد.
چند عکس برایتان سوغاتی آورده ام.. البته به شرط آنکه نگویید عجب آدم کج سلیقه ای که ماهی ها را تنها خورده و عکس فبرستان را برای ما به عنوان سوغاتی آورده است..
ساعت 14 به طرف عسلویه و ساعت 5:30 با یک فروند هواپیمای 727 آسمان به طرف تهران راه افتادیم... در ارتفاع 31 هزار پایی تا تهران یک ساعت و ربع در راه بودیم ولی از فرودگاه تا خانه یک ساعت و نیم .. این هم از عجایب روزگار است .. نه ؟

 

دورنمایی از بندر طاهری از ارتفاعات 3000 پایی :

 

     

 

 سه تصویر از قبرهای سنگی مربوط به قبرستان زردشتی ها در سال 900